در آن صبح آکنده از نور
لحظه زادن فرامى رسد. زمان آن رسیده است تا فاطمه در آسمان دنیا بدرخشد، پَرى زمینى پدید آید، تا زندگى را آغاز کند، تا سفر عمر در کره ى حوادث آغاز شود.
پدر به مادر که از درد به خود مى پیچید گفت:
- این جبریل است، به من مژده مى دهد فرزندمان دختر است. مادرِ یازده ستاره.
در آن صبحِ آکنده از نور، خانه ى خدیجه سرشار از آرامش، شادمانى و انتظار بود. فاطمه، بر درهاى دنیا مى کوبید.
خدیجه، از دردهاى زایمان، رنج مى کشد و مى اندیشد از کدام ماما خواهش کند؟ به دنبال کدامین زنِ مکّى بفرستد؟
در لحظه اى نورانى و لبریز از بالهاى فرشتگان، چهار بانو از ژرفاى تاریخ به اتاق گام مى نهند.
بانوان بى همتاى نزد خدیجه مى آیند، به زودى، ....