حسینیه آینه ها

حسینیه آینه ها

۳۳ مطلب با موضوع «قصه ها و غصه های فاطمه» ثبت شده است

فاطمه، چشمهایش را به روى زندگى مى گشاید، زندگى با تمام رخدادها، گستره و شادابى اش.

پدر، از سفر شگفت انگیزش برگشته است، سفر معراج، سفر به ژرفاى آسمان و زمان.

دو سال از لحظه ى فرود جبریل بر دامنه ى کوه حرا گذشته است. یزدان، آهنگ آن دارد تا سفر زندگى فاطمه، همزمان با آغاز اسلام و در سایه سار وحى الهى باشد.

خدیجه، به دخترش شیر گوارا مى نوشاند ، طهارت جسم و جان مى نوشاند. چه بسا قطره اشک خدیجه بر پیشانى فاطمه چکیده است، قطره اشکى براى شویش، اندوهى براى محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، براى مردى از «جبل النور» نور مى افشانَد تا کاروان سرگردان آدمى را به چشمه هاى آرامش برساند، به چشمه اى در «بیابان بى آب و علفى که در کنار خانه ى گرامى توست». [ قرآن کریم، سوره ابراهیم، آیه 37. ] در سرزمینى آکنده از اشک و رنج، فاطمه پرورش مى یابد. چهره اش، آیینه ى کودکى محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم است. چشمان، ابروان و نورى لطیف که رخساره را فراگرفته، آن سان که هاله اى بر گِرد ماه.

آیا ماه شب چهاردهم و نور آرامش بخشَش را به زمین دیده اى؟ «عایشه» فاطمه را چنین بازگو کرده است. «اَنَس»، از زبان مادریش فاطمه را چنین توصیف کرده است: رخساره اى همانند ماه کامل، سپید آویخته با سرخى، یا خورشیدى پس پرده ى ابرى نازک و مویى مشکین و بسیار بلند.

در پرتو تابناکى رُخش، زنان پیامبر در شب دیجور نخ در سوزن فرومى کردند و به خیّاطى مى پرداختند. روزها مى گذرد و فاطمه رشد مى کند. براى زندگى مى شکوفد، آیه هاى آسمانى را مى نوشد، جرعه جرعه، آیه آیه. هر روز در چشمه سار واژگان آخرین پیامبر تاریخ جان خویش را مى شوید.

فاطمه، چنین پاکیزه پرورش مى یابد، اما .......... ادامه مطلب

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۲۴

حیات در درون رحِم راه مى یابد و فاطمه علیهاالسلام در دلِ تاریکیهاى سه گانه همانندِ مرواریدى سرشار از درخشش آسمانى مى درخشد. اندک اندک- بسانِ مرواریدى در دلِ صدف- فاطمه رشد مى کند.

جنین، مى درخشد، سبک است، زلال است، آکنده از نور است، چه بار خجسته اى!

خدیجه، او را حس مى کند، غرق در خرسندى مى شود, فاطمه، در قلب خدیجه جاى دارد، در روح او، مرواریدى پاکیزه، درون صدفى آکنده از نور.

جنین، رشد مى کند و از ژرزفاى رحِم، خدیجه درمى یابد جنینش حرف مى زند، واژگانى کودکانه که دلپریشیهاىِ مادر بى قرارش را مى زداید، آشفتگیهاى همسرى که گردباد تلخکامیها و روزگاران بر شویش مى وزد. تا ریک اندیشان، سوداى خاموشى نورى را دارند که از دور دست آسمان مى آید، خدیجه، هراسان، پریشیده و اندوهگین است، پس فاطمه با زبان پاک جنینى بدو مى گوید: «مادرم دل افسرده مباش! خداى با پدرم است».

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۰۰

سالروز ازدواج حضرت عبدالله علیه السلام و آمنه سلام الله علیها والدین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

 

روز نوزدهم جمادی الثانی سالروز ازدواج این دو جواهر هستی حضرت آمنه و حضرت عبدالله علیهما السلام می باشد، و جا دارد که معرفت و شناختمان را نسبت به این بزرگواران بالا ببریم

حضرت عبدالله علیه السلام که بود؟

حضرت عبدالله علیه السلام پدر بزرگوار حضرت محمّد صلّی الله علیه وآله در میان فرزندان عبدالمطلب علیه السلام امتیاز و محبوبیّت ویژه ای داشت. پاکی و صداقت، نور نبوّت و معنویت، اندامی جذّاب، سیمایی دلنشین، اخلاق نیکو و کمالات معنوی، شخصیت این جوان قریشی را محبوب دلها، مورد تکریم تک تک مردم جزیرةالعرب و دوست داشتنی ترین چهره حجاز ساخته بود. (1)

حضرت آمنه سلا م الله علیها کیست؟

آمنه علیهاالسلام دختر وهب، مادر رسول خدا صلّی الله علیه وآله نیز، فضائل اخلاقی و ویژگی های والای انسانی را از پدرش وهب بن عبدمناف و مادرش برّه به ارث برده بود.

نظر اهل بیت علیهم السلام در مورد والدین پیامبر صلی الله علیه و آله  رسول اکرم حضرت محمّد صلّی الله علیه وآله بارها به ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۴۸

تندتند به همسرش سر می زد. اگرچه کار بیرون از خانه زیاد بود، ولی نمی شد خدیجه را تنها گذاشت. زن های قریشی هم که دور و بر خدیجه را خالی کرده بودند.

یک روز پیامبر وارد منزل شد و شنید که خدیجه با یکی دارد حرف می زند. پرسید: «با کی صحبت می کردی؟» گفت: «با جنینی که در رحم دارم. او به من انس گرفته.»

فاطمه از اولش هم هم دم بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۴۱

 

مدتی بود پیامبر دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند. فرمان خدا بود. بعد از چهل روز، جبرئیل سیبی از بهشت آورد، داد به او گفت: «بخور محمد!»

پیامبر سیب را باز کرد، نوری از آن بیرون آمد. ترسید. جبرئیل گفت: «بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد، اسمش توی آسمان منصوره و روی زمین، فاطمه است.»

محمد پرسید: «چرا منصوره!؟ چرا فاطمه!؟»

جبرئیل گفت: «منصوره است چون، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است و روی زمین فاطمه، چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۹

صبح که شد فلانی و فلانی آمدند در خانه ی خانم؛ با کلّی و نصفی جمعیت. آمده بودند تا بر جنازه ی خانم نماز بخوانند.

یکی از آن ها به دیگری گفت: «بفرما. نگفتم این ها جسد فاطمه را قایم می کنند؟» ابن عباس گفت: «خانم خودش وصیت کرده بود که شما دو نفر بر جنازه ی او نماز نخوانید.» آن که خشن تر بود گفت: «شما بنی هاشم کینه ای هستید. حالا که این جوری شد قسم می خورم که قبر او را پیدا می کنیم و جنازه اش را درمی آوریم و بر بدن او نماز می  خوانیم.»

امیرالمؤمنین فرمود: «ای پسر صهّاک! والله اگر این کار را بکنی قسمی را که خورده ای علیه خودت به کار می گیرم و شمشیرم را از غلاف درمی آورم، و اگر شمشیرم را بیرون بکشم تا تو را نکشم آن را غلاف نمی کنم. مگر تو همان نیستی که پیامبر مرا برای کشتنش فرستاد؟ من با شمشیر حمایل کرده برای کشتن تو آمده بودم که آیه نازل شد که «فلا تعجل علیهم انما نعدّ لهم عدّا.»

طرف حرف زدن یادش رفت، و رفت.


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۸

لبه ی قبر ایستاده بود و به قبر نگاه می کرد. دستش را از خاک تکاند و برگشت به طرف قبر پیامبر و با گریه گفت: «... اکنون امانت تو را آوردم و تو هم امانت خود را از من تحویل گرفتی و زهرا از اندوه خلاص شد... شب ها دیگر خواب به چشمم نخواهد رفت... اگر نبود وظایفی که برعهده دارم، همین جا کنار قبرت می ماندم و در کنار آن اعتکاف می کردم....»


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۷

تسلیت

«خداحافظ علی جان! خدایا به سوی تو و در جوار کوی تو..»

مرد خیبر، مرد احزاب، تا شنید، از پای افتاد.

آبی بیاورید...

در کنارش می گفت:

«ای کوثر خدا، ای دختر رسول، ای انس مهربان، این دل رمیده ی ما را دیگر چه کسی انیس و مونس باشد؟»

آبی بیاورید...


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۵

پا به خانه که می گذارم، عطر نجیب تو دلم را به درد می آورد.

در گوشه گوشه خانه تو را می بینم، با همان تبسم آسمانی ات؛ اما تو نیستی فاطمه ام!

دلم در خانه می گیرد. دیگر خانه همان خانه همیشگی نیست که خشت خشت دیوارهایش را نه از گل، که از دل ساختیم.

دیگر خانه، پناهگاه خستگی ها و غم هایم نیست که به چهار دیواری اش پناه می آوردم تا تو با آرامش کلامت، تسلی خاطرم شوی.

هر چه شمع روشن می کنم و هر چه چراغ، باز هم نور نگاه تو را کم دارد.

صدای گریه زینب هم که لحظه ای بند نمی آید!

صدای مرثیه زینب، خاطرات خوب با تو بودن را برایم تداعی می کند.

محراب خالی ات، آتش به جانم می زند بانو!

 

#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۴

حسن، حسین، عمار، مقداد، ابوذر، سلمان و چند تا دیگر از خواص بنی هاشم جمع شدند.

بی سر و صدا با علی ایستادند بر جنازه ی فاطمه نماز خواندند همان جماعت انگشت شمار، دختر رسول خدا را شبانه دفن کردند.


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۱

علی به بچه ها گفت: «مواظب باشید صدای گریه تان بلند نشود.»

خودش اما بیش تر از همه بی تابی می کرد. اسماء آب ریخت، او فاطمه اش را غسل داد.

ـ ام کلثوم! زینب! سکینه! فضه! حسن! حسین! بیایید با مادرتان خداحافظی کنید که دیدار بعدی توی بهشت است.

بچه ها سرشان را گذاشتند روی سینه ی مادر شروع کردند به گریه. در همین لحظه دست های فاطمه از کفن بیرون آمد و ناله ی پر مهرش شنیده شد؛ حسن و حسین را در بغل گرفت.

از آسمان ندا آمد: «یا علی! بچه ها را از مادرشان جدا کن. ملائکه ی آسمان ها به گریه درآمدند....».


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۸

همه که رفتند و خوابیدند، علی بدن آن بانو را غسل داد و کفن کرد. تا می خواست آخرین تکه ی کفن را هم بر او بپیچد دلش به حال بچه ها سوخت و فرمود: «بیایید با مادرتان خداحافظی کنید.» او حتی فضه را هم جزو بچه های فاطمه به حساب آورد. به او هم گفت که بیاید و وداع کند. حسن و حسین که به ناله افتادند بند کفن باز شد و دست های خانم از کفن بیرون آمد. حسن و حسین را محکم بغل کرد و به سینه چسبانید. صدایی از آسمان رسید که «یا اباالحسن! پسرانت را از روی سینه ی مادرشان بلند کن. گریه ی فرشته ها درآمده.» کفن را بست و شروع کرد به شعر تر خواندن:

فراقک اعظم الاشیاء عندی ....


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۶

حسنین به سراغ پدرشان رفتند. علی با شنیدن خبر شهادت فاطمه بی هوش شد. رفتند آب آوردند و به صورت مبارکش پاشیدند. بعد به خانه آمد؛ چه آمدنی! همه ریختند توی خانه ی علی؛ مثل همان ریختن اول قضیّه، منتها این بار آمده بودند که مطمئن شوند که حتماً مرده باشد. یواش یواش مردم را هدایت کردند بیرون و زبان ابوذر این جا مثل خیلی جاهای دیگر به کار آمد: «برگردید. بیرون آورشدن دختر پیغمبر امشب به تأخیر افتاد.»


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۴

به امّ السّلمه گفت: «آبی برایم بیاور تا غسل کنم.» امّ السّلمه آب گرم آورد و خانم غسل کرد. شاید امّ السّلمه یاد روزی افتاده باشد که فاطمه را آماده ی عروسی می کرد. خلاصه غسل خلاصه ای کرد و لباس تمیزی پوشید؛ شاید سفید و بدون گل. و شاید پس از پوشیدن گل انداخته باشد. بعد به امّ السّلمه گفت که رخت خوابش را وسط اتاق بیندازد. بعد رفت توی بستر و به طرف راست و رو به قبله خوابید. دست راستش را هم زیر صورتش گذاشت؛ طوری خوابید که حتی خواب هم خبردار نشد؛ بی سر و صدا و آرام. یکی باید علی را خبر کند.


#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۲

انگار که اتفاقی نیفتاده. طرف به دوستش گفت: «بیا به عیادتش برویم.» و این خودش یک سیاست جدید بود.

در زدند، ابوبکر و عمر گفتند: «برای عیادت فاطمه آمده ایم.»

علی نگاه شان نکرد، گفت: «باید از او اجازه بگیرم.»

رفت کنار فاطمه: «فاطمه جان! می خواهند بیایند داخل، اجازه می دهی!؟»

فاطمه با همه ی ناراحتی اش گفت: «یا علی! البیت بیتک و الحرة زوجتک. فافعل ما تشاء».

آمدند تو، سلام کردند. جوابی: نشنیدند.

فاطمه گفت: «اگر حدیثی از رسول خدا بگویم به آن اعتراف می کنید!؟»

گفتند: «بله».

ـ نشنیده اید از رسول خدا که خشنودی فاطمه، خشنودی من است و خشم فاطمه، خشم من؟

ـ شنیده ایم.

فاطمه سرش را بلند کرد: «پس من خدا و فرشتگانش را شاهد می گیرم که شما به من ظلم کردید و من را به خشم آوردید.»

و سپس گفت: «در هر نمازی که بخوانم تو را لعنت خواهم کرد...»

#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۰۲