همچو مروارید در ژرف صدف
حیات در درون رحِم راه مى یابد و فاطمه علیهاالسلام در دلِ تاریکیهاى سه گانه همانندِ مرواریدى سرشار از درخشش آسمانى مى درخشد. اندک اندک- بسانِ مرواریدى در دلِ صدف- فاطمه رشد مى کند.
جنین، مى درخشد، سبک است، زلال است، آکنده از نور است، چه بار خجسته اى!
خدیجه، او را حس مى کند، غرق در خرسندى مى شود, فاطمه، در قلب خدیجه جاى دارد، در روح او، مرواریدى پاکیزه، درون صدفى آکنده از نور.
جنین، رشد مى کند و از ژرزفاى رحِم، خدیجه درمى یابد جنینش حرف مى زند، واژگانى کودکانه که دلپریشیهاىِ مادر بى قرارش را مى زداید، آشفتگیهاى همسرى که گردباد تلخکامیها و روزگاران بر شویش مى وزد. تا ریک اندیشان، سوداى خاموشى نورى را دارند که از دور دست آسمان مى آید، خدیجه، هراسان، پریشیده و اندوهگین است، پس فاطمه با زبان پاک جنینى بدو مى گوید: «مادرم دل افسرده مباش! خداى با پدرم است».