آخرین خنده
دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۵ ب.ظ
چند روزی بیشتر نمانده بود به دیدار خدا برود. مثل یک تصویر شده بود؛ واقعاً پوست و استخوان. یک روز به اسماء فرموده بود: «آیا می شود برایم چیزی بسازی که بدنم در تشییع جنازه ام دیده نشود؟» گفته بود: «بله خانم جان. در حبشه که بودیم چیزی داشتند که مرده را با آن برمی داشتند.»
اسماء تخت خوابی را برگردانده بود و چوب هایی به پایه های آن بسته بود و ملحفه ای روی آن انداخته بود. خانم خیلی از آن خوشش آمده بود و خندیده بود. خنده ای که دیگر تکرار نشد.
#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن