حسینیه آینه ها

حسینیه آینه ها

پسر مادرم

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ق.ظ

علی با فلانی بیعت نکرده بود. یکی سراسیمه آمد و گفت: «رفیق! می خواهی علی را به حال خودش بگذاری؟»

فلانی به نوکرش گفت: «برو علی را بیاور.» نوکرش چند بار رفت و آمد و نتوانست علی را ببرد. بعد ریختند و طناب بستند به گردنش که اِل می کنیم و بِل می کنیم و فلان و بهمان. کولی بازی ای در آوردند که نگو و نپرس. هم عیار طلاهای سعد بن ابی وقاص که به هیچ تبری شکسته نشد.

خلاصه کارشان به آن جا کشید که امام را کشیدند تا مسجد. حالا خوب بود پایشان را همین آقا باز کرده بود به مسجد.

آقای ما ـ همه ی عالم فدای قنبرش ـ رفت چسبید به قبر پیغمبر و آیه قرآن خواند که: «ای پسر مادرم؟! مردم مرا به ضعف کشیده اند و کم مانده مرا به قتل برسانند.»

#شهادت #حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه #شهید #ولایت #وصایت #تسلیت باد. #ایام #فاطمیه بر پیروان #راه_زهرا، #شیعیان #فاطمة_الزهرا #فاطمه #زهرا تسلیت باد. #حسینیه #حسینیه_آینه #فاطمیه93 #ام_ابیها #صدیقه_کبری #صدیقه #اهل_بیت #پنج_تن


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی